1 مزن دم در آنچت گزیرست ازان که حمل افتد این شیوه بر بیهشی
2 گر ایدون بمقدار گوئی سخن ز خوی خوش خویش در رامشی
3 ور از حد برون میبری گفت را بتیغ زبان خویش را میکشی
4 ز گفتن پشیمان بسی دیده ام ندیدم پشیمان کسی از خامشی
1 زلف مشکین تو سرمایه سود است مرا لعل شیرین تو شور دل شیداست مرا
2 بیتو با خود نیم ایدوست ولیکن چکنم هست دشمن ز پس و پیش و چپ و راست مرا
1 ای کرمت نظم داده کار جهانرا والی اقلیم جسم ساخته جانرا
2 داده شتاب و درنگ از ره حکمت قدرت تو هیأت زمین و زمانرا
1 این منم یا رب که بختم پیشوایی میکند دولت بیگانه طبعم آشنایی میکند
2 آنچه محبوبست میجوید به من پیوستگی و آنچه دل زو میرمد از من جدایی میکند