1 مردی که حریص آمد هرگز نشود قانع از لقمهٔ گوناگون وز جامهٔ رنگارنگ
2 گویا نشنیدستی کان خواجه به زن فرمود کای زن چکنی زینت برخیز و بنه نیرنگ
3 خلقی که کریه آمد از جامه نیابد زیب فرجی که فراخ افتد از وسمه نگردد تنگ
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دو قلاع کفرند با هم مصاحب یکی تیغ خسرو یکیکلک صاحب
2 یکی خرمن ظلم را برق خاطف یکیکشتهٔ عدل را مزن ساکب
1 دوشینه چونکشید شه زنگ لشکرا سلطان روم را ز سر افتاد افسرا
2 باز سفید روز بپرید از آشیان زاغ شب سیاه بگسترد شهپرا
1 هله نزدیک شد ای دل که زمستان گذرد دور بستان شود و عهد شبشان گذرد
2 ابر بر طرف چمن گریان گریان پوید لاله بر صحن دمن خندان خندان گذرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به