1 مردی که حریص آمد هرگز نشود قانع از لقمهٔ گوناگون وز جامهٔ رنگارنگ
2 گویا نشنیدستی کان خواجه به زن فرمود کای زن چکنی زینت برخیز و بنه نیرنگ
3 خلقی که کریه آمد از جامه نیابد زیب فرجی که فراخ افتد از وسمه نگردد تنگ
1 ای صفاهان مژده کاینک شاه دوران می رسد جسم بیجان ترا از نو به تن جان میرسد
2 غصه را بدرود کنکاید مسرت این زمان درد را پیغام ده کاین لحظه درمان میرسد
1 دلی که هر چه کند بر مراد یار کند نخست ترک مراد خود اختیارکند
2 گرچه ترک مراد خود اختیاری نیست که عاشق آنچه نماید به اضطرارکند