1 قدر مردم سفر پدید کند خانه خویش مرد را بند است
2 تا به سنگ اندرون بود گوهر کس چه داند که قیمتش چنداست
1 بهار لاله رخساری نگار سرو بالایی گل و شمشاد زلفینی مه و خورشید سیمایی
2 نگار و مه تو را خوانم، بهار و گل تو راگویم که اینها عالم آرایند و آنها را تو آرایی
1 آزر و مانی که صورتهای دلبر کرده اند نی رخ چون ماه و نی زلف چو عنبر کرده اند
2 عنبرین گیسوی و مه دیدار آن دلبر مرا بی نیاز از صورت مانی و آزر کرده اند
1 جور از این برکشیده ایوانست که بر او مشتری و کیوانست
2 دم سردی که برکشد مردم هم از این برکشیده ایوانست