1 باد سحری رقصکنان میآید با مژده یار مهربان میآید
2 برخیز که تا بر سر ره بنشینیم کآواز درای کاروان میآید
1 چه می خورده است چشم نیمخوابش که او مست است وهشیاران خرابش
2 زهی بیداری بختم در آن شب که آید خواب تا بینم به خوابش
1 بیا بیا که ز هجر آمدم به جان ای دوست بیا که سیر شدم بی تو از جهان ای دوست
2 به کام دشمنم از آرزوی دیدارت مباش بیخبر از حال دوستان ای دوست