1 عاشق باید که او مشوش باشد وز دیده و دل در آب و آتش باشد
2 ناخوش باشد زعاشقان معشوقی معشوق که عاشقی کند خوش باشد
1 تا رهبر تو طبع بدآموز بود بخت تو مپندار که پیروز بود
2 تو خفته به عیش و شب عمرت کوتاه ترسم که چو بیدار شوی روز بود
1 آیین قلندر ار نظر کوتاهی است ترتیب ادب علامت آگاهی است
2 چون سِر به زبان شرع می شاید گفت گفتن به زبان دیگری گمراهی است
1 جز نیستی تو نیست هستی به خدا ای هشیاران خوش است مستی به خدا
2 گر بت زبر ای حق پرستی روزی حقّا که رسی زبت پرستی به خدا