عاشق به سینه بهر تو پیکان فرو خورد از جامی غزل 421

عاشق به سینه بهر تو پیکان فرو خورد

1 عاشق به سینه بهر تو پیکان فرو خورد مانند ریگ تشنه که باران فرو خورد

2 عیبم مکن که جیب صبوری فرو درم تا کی کسی به دل غم هجران فرو خورد

3 بندد درون غنچه همه تو به تو گره خونابه ای کزان لب خندان فرو خورد

4 سازی عرق به دامن ازان چهره پاک حیف زان رشحه حیات که دامان فرو خورد

5 خواهد چو چشم اشک فشان چشمه سار شد از بس که خانه ام نم مژگان فرو خورد

6 باشد عقیق لعل شده سنگ پاره ای زان خون کز انفعال لبت کان فرو خورد

7 شب های هجر بر رخ جامی نهد سرشک خونی که روز وصل تو پنهان فرو خورد

عکس نوشته
کامنت
comment