- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل گمشد و معشوق دل من در سراغ او در طلب گاهی بحی گه بادیه گه در عجمم گه در عرب
2 دل داشت رنگ خون ولی معشوق دلرا چون کنم نه رنگ دارد نه نشان نه نام دارد نه نسب
3 سنبل نروید از سمن زنارکی بندد شمن خور سر زند در غالیه مه دیده مشکین سلب
4 سنگین دلست و سیم تن از ارغوان دارد بدن شیرین دهان پیمان شکن جان از دهان او بلب
5 هم از نمک ریزد شکر در لعل او لؤلؤتر تیرش بجانها کارگر دلها از او در تاب و تب
6 باریک مو تاریک دل روشن روان پیمانگسل مهر و مهنداز وی خجل هم در حسب هم در نسب
7 دل آتش مجمر بود معشوق دل عنبر بود دودش عیان بر سر بود در بزم سوزد روز و شب
8 آشفته دل معدوم شد معشوق دل مفهوم شد معلوم شد معلوم شد حیدر بود هان بی ادب