سر بلندی بین، که دایم در از قاسم انوار غزل 148

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

سر بلندی بین، که دایم در سرم سودای اوست

1 سر بلندی بین، که دایم در سرم سودای اوست قیمت هرکس بقدر همت والای اوست

2 بنده آن چشم مخمورم، که از مستی و ناز در میان شهر در هر گوشه ای غوغای اوست

3 «لن ترانی » می رسد از غیب موسی را خطاب این همه فریاد مشتاقان ز استغنای اوست

4 ای دل، اندر راه عشق او درآ و غم مخور مایه شادی عالم خوردن غمهای اوست

5 عقل اگر در بزم مستان لاف هشیاری زند با وجود چشم می گونش کرا پروای اوست؟

6 گر بجای مرهمی زخمی رسد، زآن هم مترس در فنا تسلیم شو، کان هم ز مرهم‌های اوست

7 از تو تنها ماند قاسم، از تو تنها کس مباد لاجرم غمهای عالم بر تن تنهای اوست

عکس نوشته
کامنت
comment