- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر بلندی بین، که دایم در سرم سودای اوست قیمت هرکس بقدر همت والای اوست
2 بنده آن چشم مخمورم، که از مستی و ناز در میان شهر در هر گوشه ای غوغای اوست
3 «لن ترانی » می رسد از غیب موسی را خطاب این همه فریاد مشتاقان ز استغنای اوست
4 ای دل، اندر راه عشق او درآ و غم مخور مایه شادی عالم خوردن غمهای اوست
5 عقل اگر در بزم مستان لاف هشیاری زند با وجود چشم می گونش کرا پروای اوست؟
6 گر بجای مرهمی زخمی رسد، زآن هم مترس در فنا تسلیم شو، کان هم ز مرهمهای اوست
7 از تو تنها ماند قاسم، از تو تنها کس مباد لاجرم غمهای عالم بر تن تنهای اوست