- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی بلند جنایی که سایۀ جاهت همیشه بر سر خورشید آسمان گردست
2 بروزگار تو مه شد بشب روی منسوب زهیبت تور رخش زان چو زعفران زردست
3 زآفتابش اگرچه هزار دلگرمیست بنزد خاطر تو صبحدم همان سردست
4 بر اندر دیدۀ منت سیل بر جهان و هنوز میان شادی و طبعم همان چنان گردست
5 ز بس که در دل من دردهای بسیارست نمی توانم گفتن مرا فلان در دست
6 اگر چه بنده ز آثار بی عنایتیت ز هرچه شغل و عمل بود این زمان فردست
7 ز خاک پای تو بیزارم ار کسی هرگز چو بنده خدمت تو از میان جان کردست
8 دوسال شد که زحرمان همی زند نشخوار زنعمتی که ازین پیش در جهان خوردست
9 زگلستان عزایت چو قسم من خوارست مرا در آنچه که در دست دیگران ور دست؟
10 حکایت من و این کارنامه ها اکنون همایون کلید در جامعه دان و آن مردست