1 لعبتانی که زی تو می آیند کهربا چشم و زمردین یابند
2 بر کف سیم جام زر دارند مجلس خرم تو را شایند
3 یک گره بر بساط طلعت تو چشم ها باز کرده می آیند
4 یک گره گفته اند تا رویت بنبینند چشم نگشایند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شاهی که پیر گشته جهان را جوان کند سلطان ابوالملوک ملک ارسلان کند
2 وان نامه کان به نام ملک ارسلان بود دست شرف از آن به تفاخر نشان کند
1 ای عزم سفر کرده و بسته کمر فتح بگشاده چپ و راست فلک بر تو در فتح
2 مسعود جهانگیری وز چرخ سعادت هر لحظه به سوی تو فرستد نفر فتح
1 احوال جهان بادگیر باد وین قصه ز من یادگیر یاد
2 چون طبع جهان باژگونه بود کردار همه باژگونه بود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به