1 لعبتانی که زی تو می آیند کهربا چشم و زمردین یابند
2 بر کف سیم جام زر دارند مجلس خرم تو را شایند
3 یک گره بر بساط طلعت تو چشم ها باز کرده می آیند
4 یک گره گفته اند تا رویت بنبینند چشم نگشایند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از جور زمانه را جدا کرد با عدل به لطفش آشنا کرد
2 آن شاه که تخت مملکت را چون چشمه مهر پرضیا کرد
1 خردم نمود گردش چرخ چو آسیا واکنون به خون دیده به سر شد همی مرا
2 از درد و رنج فرقت جانان شدم چنانک باد هوا نیم من و شد باد من هوا
1 سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا
2 چون گردی کش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به