- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان اسیران سوختی، از کس برآمد دود؟ نه! خون غریبان ریختی، دستت به خون آلود؟ نه!
2 هر کس میان گفتگو، شد درد خود را چاره جو؛ منهم غم خود پیش او، میگویم، اما زود، نه!
3 سهل است، ای نامهربان، با ما نباشی سرگران؛ در دوستی ما زیان، در خصمی ما، سود نه!
4 گر ریختی ای نازنین، خون مرا از تیغ کین از دوستان اکنون ببین، یک کس ز تو خشنود نه!
5 صد جرم از دشمن فزون، دیدی شدت از دل برون او را که خواهی ریخت خون، جرمیش خواهد بود؟نه!
6 در حشر، چون خواری کشان، خواهند داد از مهوشان امروز آذر را نشان، جز چشم خون آلود نه!