- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لبالبست دهانم زماجرایی چند که جز که با لب خود با کسی نیارم گفت
2 شکایتی که از ابنای عصر هست مرا بگویم و نکنم شرم، نی نیارم گفت
3 زبان زنطق فرو بسته ام بمهر سکوت نه آنکه طبع ندارم، بلی نیارم گفت
4 زیم آنکه نماندست دوستی محرم ز صد هزار غم دل یکی نیارم گفت
5 بترک شعر بگفتم، چرا؟ از آنکه دروغ ز حد ببردم و یک راست می نیارم گفت
6 سزای یک یکشان آنچنان که من دانم کسی نداند گفتن، ولی نیارم گفت
7 سخن چگونه توان گفت کاهل این ایّام سزای مدح نیند و هجی نیارم گفت