لب گشادی تا سخن گویی در سیراب ریخت از جامی غزل 211

لب گشادی تا سخن گویی در سیراب ریخت

1 لب گشادی تا سخن گویی در سیراب ریخت طره افشاندی که ریزد گرد مشک ناب ریخت

2 باد گلبو باده گلگون است یا از رشک تو بوی گل بر باد رفت و رنگش اندر آب ریخت

3 گر مرا کشتی چه غم کی باشد امکان دیت گوسفندی را که خونش خنجر قصاب ریخت

4 نیست جای سجده عابد را ز بس کز دیده خون با خیال طاق ابروی تو در محراب ریخت

5 در تن پاکت دل سخت از سپهر بی وفاست سیم با پولاد در یک قالب آن قلاب ریخت

6 وقت من از چاشنی شربت دردت خوش است وقت آن کس خوش که در کام من این جلاب ریخت

7 کلک جامی نخل مریم شد که چون جنبش نمود تازه و تر میوه ها پیراهن احباب ریخت

عکس نوشته
کامنت
comment