لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش از کمال خجندی

کمال خجندی

کمال خجندی

کمال خجندی

لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش

1 لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش خوشتر ز دیدنست مرا لب گزیدنش

2 لرزان دلمهز بیم جدانیست همچو برگ ر بنگر ز شاخ لرزه به وقت بریدنش

3 چندانکه با قدت صفت سرو می کنند پست است این سخن نتوانم شنیدنش

4 چون صید از کشیدن دام اوفتد به بند دام دل است زلف تو خواهم کشیدنش

5 دل در کمند زلف تو گور میکن اضطراف صیاد را ز مرغ خوش آبده طپیدنش

6 در جان چو درد عشق تو آرامگاه ساخت درمان میادم ار طلیم آرمیدنش

7 ساکن نکرد گریه ز دل فرقت کمال سوز کباب کم نشد از خون چکیدنش

عکس نوشته