1 بچنگ شیر تن خویش را رها کردن ز مار و افعی در بادیه عصا کردن
2 شراب ساختن از زهر قاتل و ز حمیم ز تف تیره و آب سیه غذا کردن
3 بنوک هر مژه آتش کشیدن از دوزخ میان خون دل خویشتن شنا کردن
4 کشیدن همه آسانترست بر عاقل از آنکه خدمت بد اصل ناسزا کردن
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زهی بسلسله زلف مشگبار مجعد دل شکسته چون من هزار کرده مقید
2 ربوده گوی لطافت بصولجان سر زلف ز دلبران سهی قد و شاهدان سمن خد
1 مرا چو یاد خراسان گذر کند بضمیر ز خون دیده کنم همچو لاله برگ زریر
2 چنانم آتش دل بر فلک زبانه زند که یک شرر بود از شعله هاش چرخ اثیر
1 گاه آن آمد که عالم جمله باغستان شود صحن بستان از خوشی چون روضه رضوان شود
2 نرگس رعنا زمستی سر نهد بر پای سرو غنچه را لب از خواص زعفران خندان شود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به