- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زان نور دیده، شد مژهٔ خون فشان تهی از طایر مراد مباد آشیان تهی
2 رشک محبتم نگذارد نفس کشم دل از حدیث شوق پر است و زبان تهی
3 ترسم رَوَد زِ یاد تو یکباره نام ما ازکین ما مکن دل نامهربان تهی
4 خوش ظاهرند زاهد بی مغز و جوزِ پوچ بیرون پر از فریب، ولیکن میان تهی
5 ساقی بیا به یک دو سبو دست ما بگیر داریم ساغری، چو کف عاشقان تهی
6 نی را نوا نماند و جرس را صدا گرفت ما را نشد ز ناله حزین ، استخوان تهی