زان نور دیده، شد مژهٔ خون از حزین لاهیجی غزل 885

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

زان نور دیده، شد مژهٔ خون فشان تهی

1 زان نور دیده، شد مژهٔ خون فشان تهی از طایر مراد مباد آشیان تهی

2 رشک محبتم نگذارد نفس کشم دل از حدیث شوق پر است و زبان تهی

3 ترسم رَوَد زِ یاد تو یکباره نام ما ازکین ما مکن دل نامهربان تهی

4 خوش ظاهرند زاهد بی مغز و جوزِ پوچ بیرون پر از فریب، ولیکن میان تهی

5 ساقی بیا به یک دو سبو دست ما بگیر داریم ساغری، چو کف عاشقان تهی

6 نی را نوا نماند و جرس را صدا گرفت ما را نشد ز ناله حزین ، استخوان تهی

عکس نوشته
کامنت
comment