1 آن نور که کونین بیاراست توئی و آنشمع که پروانه از و خاست توئی
2 پیدا ز تو شد هستی هر هست که هست وان هست که هستیش نه پیداست توئی
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز