نور عرفان در دل صافی از جویای تبریزی غزل 1017

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

نور عرفان در دل صافی ضمیران برده راه

1 نور عرفان در دل صافی ضمیران برده راه مطلع خورشید زیبد در بیاض صبحگاه

2 بس بود روزی که روها از گنه گردد سیاه برگ عیش اهل ندامت را زبان عذرخواه

3 می نماید فیض جمعیت ضعیفان را قوی کاروان مور زنجیر است چون افتد به راه

4 عیب نخوت بر نتابد طینت اهل کمال ماه نو از ناتمامی کج نهد بر سر کلاه

5 آفتاب من چو برگیرد نقاب از فرط شوق همچو شبنم می روم از خویش با بال نگاه

6 بحر رحمت می شود در سودن مژگان بهم قطرهٔ اشکی که بارد چشمت از بیم گناه

7 تا زخود بیرون نیایی کی به مقصد می رسی آنکه جویا رفته است از خود به خود برداشت راه

عکس نوشته
کامنت
comment