- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نور با جان اگر چه همرنگست با تنش نیز صحبتی تنگست
2 سوی این روشنی همی پویند این زیارت که خلق میگویند
3 گر ازین نور اثر ندیدی عام استخوان را چگونه بردی نام؟
4 تن پاک ار ز جان جدا باشد نه که بیرحمت خدا باشد
5 نافه از مشک اگر تهی سازند بوی خوش چون دهد نیندازند
6 گل که با گل نشست خویشی یافت بر سر آمد که قدر و بیشی یافت
7 صدف آخر نه هم ز صحبت در گشت غزاز رنگ چهرهٔ غر؟
8 مسجدی کندرو نماز کنند درش از احترام باز کنند
9 قالبی از سر نیاز و یقین سالها سر نهاده بر خط دین
10 عقل را کرده بنده فرمانی با دل و جان درست پیمانی
11 گر چه از دیدهها نهان گردد خاک او قبلهٔ جهان گردد
12 روح او حاضرست و داننده کام هر کس بدو رساننده
13 تو که در حق مرده این گویی زندگان را چرا نمیجویی؟
14 به مقامات عارفان کن کار به کرامات واصلان اقرار