عمرها آن که به سویم گذری داشت دریغ از جامی غزل 203

عمرها آن که به سویم گذری داشت دریغ

1 عمرها آن که به سویم گذری داشت دریغ تند بگذشت و ز حالم نظری داشت دریغ

2 می پرد روح به امید لب بام ویم وه که بخت از تن من بال و پری داشت دریغ

3 من به وصف لب او طوطی شکرشکنم نه کرم بود که از من شکری داشت دریغ

4 منم آن عاشق مفلس که سپهر از گوشم حلقه خدمت زرین کمری داشت دریغ

5 بوسه نگذاشت که بر خاک کف پاش زنم آن زلال از لب خونین جگری داشت دریغ

6 نیم کشته شدم از یک نظرش حیف نگر کز عقب بهر خلاصم دگری داشت دریغ

7 آبرو باد ز خاک در او جامی را که رخ از سجده هر خاک دری داشت دریغ

عکس نوشته
کامنت
comment