-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عمری که مردِ عاشق بی دوست می گذارد هرگز روا نباشد کز زندگی شمارد
2 بی ذکرِ او وبال است گر یک سخن بگوید بی یادِ او حرام است گر یک نفس برآرد
3 حاسد به طعنه گوید کز دوست می شکیبد من می روم و لیکن بختم نمی گذارد
4 سنگین دلان بخندند از بی قراریِ ما رضوان اگر ببیند رویِ تو حالت آرد
5 گر تلخ گفت شیرین فرهاد می پسندد ور زهر می فرستد چون نوش می گوارد
6 قاضی چه کار دارد با اعتقادِ عاشق گو از پسِ قضا رو گر شرع می گذارد
7 در آتشِ جدایی بس معجزی نباشد بر آبِ چشمِ عاشق گر سیلِ خون ببارد
8 با آن که در حضورم اثبات جهل باشد پنداشتم به غیبت کز ما خبر ندارد
9 تنها مرو نزاری زیرا کسی بباید کو را به ما نماید ما را بدو سپارد