رخت که همچو گل از تاب می عرق کرده از جامی غزل 874

رخت که همچو گل از تاب می عرق کرده

1 رخت که همچو گل از تاب می عرق کرده هزار جامه جان را چو غنچه شق کرده

2 ز لطف تو ورقی خوانده عندلیب به باغ نسیم دفتر گل را ورق ورق کرده

3 حق است بر تو مرا بوسه ای بود هرگز که بینمت ز لب خود ادای حق کرده

4 به درس عشق دلم زان گرفت بر همه سبق که عمر در سر تکرار این سبق کرده

5 تو را چه بهره رساند ز حق چو واعظ شهر دقیقه ای که بیان کرده بهر دق کرده

6 ز عکس مهر رخت سرخروییم این بس که آب چشم مرا سرخ چون شفق کرده

7 به نزل خامه جامی که کاغذش طبق است دهان گشای که بهر تو بر طبق کرده

عکس نوشته
کامنت
comment