1 شاها بر تو به تحفه صد جان بردن کمتر بود از زیره به کرمان بردن
2 لیکن دانی که رسم موران باشد پای ملخی نزد سلیمان بردن.
1 گر روز پسین چراغ عهدم نکشی جانی بدهم به راحت و خوش منشی
2 ور جامهٔ اسلام ز من بر نکشی مرگی که در اسلام بود اینت خوشی.
1 ماییم ز خود وجود پرداختگان و آتش به وجود خود در انداختگان
2 پیش رخ چون شمع تو شبهای وصال پروانه صفت وجود خود باختگان.
1 یا رب تو مرین سایهٔ یزدانی را بگذار بدین جهان جهانبانی را
2 اندر کنف عاطفت خویشش دار این حامی بیضهٔ مسلمانی را