1 شاهی که بدو نازد شاهی به جهانداری خواهند به نور از وی اجرام فلک یاری
2 فرخنده (منوچهر) آن کش دهر برد فرمان دارد صفت یزدان در قصد نکوکاری
3 بدخواه ورا خویشی با محنت و درویشی آغاز بداندیشی، فرجام گرفتاری
1 کوشیدم و درد درد تو نوشیدم کردی تو جفا و من فرو پوشیدم
2 کمتر شدی ار چه بیشتر کوشیدم گوئی که به آتش آب می جوشیدم
1 گر خصم تو را فلک غروری بدهد زآن پس که تو را ملک سروری بدهد
2 هنگام زوال ملک او باشد از آنک چون مرد خواهد چراغ نوری بدهد
1 عاجز شدن ای دوست ز ناز تو عجب نیست کین قاعده ناز تو جنگیست نه بازی