1 شاهی که بدو نازد شاهی به جهانداری خواهند به نور از وی اجرام فلک یاری
2 فرخنده (منوچهر) آن کش دهر برد فرمان دارد صفت یزدان در قصد نکوکاری
3 بدخواه ورا خویشی با محنت و درویشی آغاز بداندیشی، فرجام گرفتاری
1 رخ و زلف و لب و چشم و خط و خال تو ای دلبر ز من بردند لهو و هوش و صبر و عیش و خواب و خور
2 مرا هست از غم و تیمار و درد و داغ هجرانت به کف باد و به سر خاک و به چشم آب و به دل آذر
1 دادگرا ملک را هم فلک و هم قوام تاجورا بخت را هم شرف و هم نظام
2 عاجز قهرش قضا چاکر قدرش قدر ساکن طبعش کرم شاکر جودش کرام
1 ای دیده در آن شکل و شمایل نظری کن گر زآنکه تو را آرزوی دیدن جانست
2 روئیست در آن چشم جهانی متحیر زلفی که پریشانی احوال جهانست