1 شاهی که به نعلین رخ مه آراست گشت از قدمش پشت کج گردون راست
2 بر حسن مه چارده انگشت نهاد مه را بشکست وز آن شب انگشت نماست
1 خسته باد آن دل، که از تیر جفایش خسته نیست رسته باد از غم، دلی کز بند عشقش، رسته نیست
2 گر دوایی نیست ما را، گو به دردی ده مدد ما به خار خشک میسازیم، اگر گلدسته نیست
1 شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است
2 به خفتگان، خبری میدهد، خروش خروس ز هاتف دگرست، آن خطاب نزدیک است