1 شاهی که به نعلین رخ مه آراست گشت از قدمش پشت کج گردون راست
2 بر حسن مه چارده انگشت نهاد مه را بشکست وز آن شب انگشت نماست
1 مجموع درونی که پریشان تو باشد آزاد اسیری که به زندان تو باشد
2 دانی سر و سامان ز که باید طلبیدن؟ زان شیفته کو بی سر و سامان تو باشد
1 عاشقان را شوق مستی، از شرابی دیگرست وین هوا گرم از فروغ آفتابی دیگرست
2 ساقی آب رز برای دیگران در گردش آر کاسیای ما کنون، گردان به آبی دیگرست
1 تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است
2 بیاتفاق صحبت و بیاختیار هجر مشکل حکایتی است که ما را فتاده است