-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شاه روزی به اتفاق شکار خیمه بر بیشه زد ز شهر و دیار
2 زانکه جز در شکار نتوان کرد ورزش کارزار و جنگ و نبرد
3 کار ارباب ملک بازی نیست بازی آیین سرفرازی نیست
4 شغل اهل خرد نه لهو بود ور بود سهل بلکه سهو بود
5 شرزه شیری ز بیشه غره کشید که یلان را ز بیم زهره درید
6 آمد و بر کنار بیشه نشست بر همه رهگذار بیشه ببست
7 شاه گفتا که وقت شد بی شک که زنم آن دو نقد را به محک
8 سیم و زر تا نیوفتد به گداز سره از قلب کی شود ممتاز
9 هر دو را پیش خواند و پیش نشاند سخن شیر پیش ایشان راند
10 گفت خیزید و سازکار کنید با وی آهنگ کارزار کنید