لذت عشق فرو رفت مرا در رگ و پی از جامی غزل 911

لذت عشق فرو رفت مرا در رگ و پی

1 لذت عشق فرو رفت مرا در رگ و پی عشق می گویم و جان می دهم از لذت وی

2 ذکر توبه مکن ای شیخ که با باده فروش کرده ام عهد که دیگر نکنم توبه ز می

3 همت از پیر مغان خواه که از خود برهی جز بدان بدرقه مشکل شود این مرحله طی

4 یار در جان و دلم در طلبش سرگردان سیر مجنون سوی هر وادی و لیلی در حی

5 شعله زد آتش ما از دم می ای مطرب این چه دم بود که امروز دمیدی در نی

6 نکنی رقص که من کوه وقارم ای شیخ پیش رندان سبک روح گرانی تا کی

7 جامی اوصاف می صاف نیارد گفتن گر نه فیضش رسد از باطن خم پی در پی

عکس نوشته
کامنت
comment