1 شوخی که تمام پای بستم او را بی منت جام و باده مستم او را
2 گفتا مپرستید بغیر از من کس جز او نه کسی تا که پرستم او را
1 این دار فنا بلند از پستی ما است وین سختی ناتمام از هستی ما است
2 گفتم چه گناه کردهام تا هستم یا رب چه گناه بدتر از هستی ما است
1 سرم بالش تنم مفرش بسوزد به هر ناخوش که رفته خوش بسوزد
2 از آن پنهان نمٰایم آتش خویش که میترسم دل آتش بسوزد
1 شد از فروغ شاه صفی گلستان جهان خورشید گو متاب دگر بر جهانیان
2 کف کار ابر کرده و رخسار کار مهر دیگر چه منت است زمین را به آسمان