1 شوخی که بری ز عالمش می بینم معنی است ولی در آدمش می بینم
2 تا جای به چشم خویش دادم او را چون مردمک دیده گمش می بینم
1 حکم سخن ندادم هر دم زبان خود را بیهوده وانکردم قفل دهان خود را
2 در این چمن چو بلبل صد نیش خار خوردم چون غنچه وانکردم راز نهان خود را
1 گریه در بزم یار، بی ادبی است خنده هم ز این قرار، بی ادبی است
2 اتحادم به امر مطلوب است ورنه بوس و کنار بی ادبی است
1 آفتاب از نفس صبح قیامت اثری است آتش از گرمی روزش خبر معتبری است
2 زلف، مخصوص رخ موی میانان باشد سنبلی هست درآویخته هر جا کمری است