1 گهی که سرنهادم تا بخوابم هماندم دلبرم آمد به یادم
2 به یاد آورد فایز دلبر خود نیامد خواب در چشم پر آبم
1 دلا امشب نه وقت قال و قیل است نه هنگام حکایات طویل است
2 ببین فایز! قوافل در قوافل به هر جانب صدای الرحیل است
1 تو که هیچت ز حال ما خبر نیست خبر زین کام خشک و چشم تر نیست
2 بود اندر وطن آسوده، فایز! کسی کش دلنوازی در سفر نیست
1 بتم سرپنجه با لوح و قلم زد زمین و آسمان از نو به هم زد
2 پس پرده درآمد یار فایز چو خورشیدی که از مشرق علم زد