نهاد ملک دلم بر غم رخ از جهان ملک خاتون غزل 738

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

نهاد ملک دلم بر غم رخ تو مدار

1 نهاد ملک دلم بر غم رخ تو مدار چو زلف خویش دلم بیش ازین شکسته مدار

2 چو ما ز سحر دو چشم خوش تو مست شدیم بیا که از می لعل تو بشکنیم خمار

3 صبا گرت گذر افتد به کوی یار بگوی که در فراق تو تا کی کشد دل من بار

4 تویی که بر من بیچاره ات نباشد مهر منم که بی تو ندارم به هیچ گونه قرار

5 به لب رسید مرا جان ز دست هجرانت مکن جفا که چنین کس نمی کند با یار

6 چو خاک بر سر راهت فتاده ام جانا مرا ز خاک مذلّت به لطف خود بردار

7 چو نیست طاقت صبرم چو هست درد فراق غم زمانه ازین بیش بر دلم مگمار

8 خداست مطّلع حال من که در شب و روز دعای دولتت از جان همی کنم تکرار

9 مراد من بده ای دوست ورنه می دانم جزای این بدهد ایزدت به روز شمار

10 شدم به کام دل دشمنان و هجر ای دوست مرا به کام دل دشمنان چنین مگذار

11 به جان تو که من خسته در فراق رخت شدم ز جان و جهان و جهانیان بیزار

عکس نوشته
کامنت
comment