1 آن بت که بقد سرو روانش گفتیم وز غایت نازکی روانش گفتیم
2 سفتیم بالماس تفکر لعلش در حال که سفته شد دهانش گفتیم
1 چگویم ازین روزگار مخادع چه آمد رهی را بروی از وقایع
2 بصد قرن یک شمه نتوان بیان کرد که از دور گردون چها گشت واقع
1 ای بزیر سایه لطفت مدار آفتاب وی ز خط همچو ریحانت غبار آفتاب
2 چون صفای آبرویت سایه برگردون فکند آتش غیرت دمد از چشمه سار آفتاب
1 روز نوروز و می اندر قدح و ما هشیار راستی هست برینکار خرد را انکار
2 باز در بزم چمن نرگس سرمست نهاد بر سر تبسی ء سیمین قدح زر عیار