- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درهمی گرم غضب کرده نگاه که تو را شعلهای آتشی افروخته آه که تو را
2 در پیت رخش که گرمست که غرق عرقی عصمت افکنده در آتش به گناه که تو را
3 میرسی مظطرب از گر درهای یوسف حسن دهشت آورده دوان از لب چاه که تو را
4 مینماید که به قلبی زدهای یک تنه وای در میان داشته آشوب سپاه که تو را
5 تیره رنگست رخت یارب از الایش طبع کرده آئینهٔ خود رنگ سیاه که تو را
6 کز پناهت نشدی پاس خدا ای غافل کوشش هرزه کشیدی به پناه که تو را
7 گر نه در محتشم آتش زده بیراهی تو شده آه که بلند و زده راه که تو را