1 دل داغ تو را به جان گرفته جان درد تو جاودان گرفته

2 حال دل ناتوان چه پرسی؟ حیرت زده را زبان گرفته

3 بر من شده تنگ کوه و صحرا سودای توام عنان گرفته

4 بر شیشه دل صبا بود سنگ دل بی توام از جهان گرفته

5 فریاد که دور چرخ ما را چون دایره در میان گرفته

6 یک غنچه صبا نمی گشاید گویا دل باغبان گرفته

7 آتش از داغ لاله رویی ای مجلسیان به جان گرفته

8 بر تن چه زنی گلاب و کافور این شعله در استخوان گرفته

9 بی بال و پرت حزین مسکین در کنج غم آشیان گرفته