1 دارنده داد و دین ملک مملانست چون شیر بروز کین ملک مملانست
2 با دانش و دین قرین ملک مملانست تا حشر بافرین ملک مملانست
1 خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود
2 نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد پرندهای بهاری ز بوستان بربود
1 تا خلد بباغ داد رونق را خوش گشت نوا مرغ مطوق را
2 از ناله بلبل و نسیم گل بفزود هوی دل مشوق را
1 ابر درافشان بگردون بر همی بندد کلل باد مشک افشان درختان را همی بندد حلل
2 ساخته چون لحن مطرب فاخته دستان بسرو خاسته چون بانگ عاشق ناله کبک از قلل