1 یاری که بود دردم ازوف درمان نیز بگذشت و کشید از کفم دامان نیز
2 من در پی اینکه، باز گیرم دل ازو؛ او در پی آنکه، گیرد از من جان نیز!
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای جسم تو، جان آفرینش؛ جان تو، جهان آفرینش!
2 ای کرده بعالم آشکارا نام تو نشان آفرینش
1 دوشم، از خواب بود چشم کحیل؛ گوشم آسوده، خوش ز قال و ز قیل
2 تا سحر، دیده فارغ از دیدن لب ز تقریر و، خاطر از تخییل
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به