مدد ای عشق که از عقل در از آشفتهٔ شیرازی غزل 945

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

مدد ای عشق که از عقل در آزارم من

1 مدد ای عشق که از عقل در آزارم من رحمتی کن برهانم که گرفتارم من

2 خیز اقبال کن ای ساقی مستان با جام که زهشیاری از این دور در ادبارم من

3 منکه با کفر سر زلف تو بستم پیمان کافر عهدم و شایسته زنارم من

4 کوکب دیگرم از برج دگر طالع کن که بس آزرده از این ثابت و سیارم من

5 ساغری از خم میخانه وحدت بمن آر که بدرد سر از این باده خمارم من

6 غیر عناب می آلود تواش نیست علاج دل که گفت از نگه مست تو بیمارم من

7 غمزه و خال و خط و زلف و مژه کرده هجوم وه که با لشکر کفار بپیکارم من

8 گفتمش لعل تو ضحاک و دو زلفت ماران خنده زد گفت که زآن مار در آزارم من

9 دور نو کن زکرم ساقی و مشگل بگشا که گره بر دل از این گنبد دوارم من

10 آیت برد و سلامی بمن ای روح بیار که زنمرود زمان دایم در نارم من

11 چاره ای دست خدا بهر خدا در کارم زانکه در چاره خود عاجز و ناچارم من

12 بقضا و بقدر قادری ای شه مددی آخر آشفته ام و واقف از اسرارم من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر