1 قد باهت الثغور باعلام بهلوان و ارتاحت السعود بایام بهلوان
2 می در فگن به جام غم انجام پهلوان کاب حیات گشت می از جام پهلوان
3 لا زالت الثواقت فی لجه الدجی مغبرة بتربة اقدام بهلوان
4 هرگز مباد خطبه و سکه به شرق و غرب بی کنیت مبارک و بی نام پهلوان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هر دیده که در تو نیک نظر کردست دل را ز هزار غم خبر کردست
2 گم شد ز میان دلی که یک ساعت با هجر تو دست در کم کردست
1 دل سپر بفگند چون درد ترا درمان نداشت عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت
2 صبر می زد لاف چون طوفان غم بالا گرفت عاجزی شد زانکه کشتی در خور طوفان نداشت
1 سرو سهی که سجده برد سرو کشمرش سنبل دمید بر طرف سوسن ترش
2 گلبرگ شکل، در خوی خونین نشست دل زان چشم چون بنفشه و زان چشم عبهرش
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به