- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سوخت دل از عشق دوست دوست دمی در نساخت خواند مرا وز دو لب ما حضری بر نساخت
2 من به وفا سوختم پرده دل گر چه او راه جفا زد چنانک پرده دیگر نساخت
3 شکر کنم گر چه شد شکر من زهر او بو که بسازد مرا زهر چو شکر نساخت
4 با تو بسازیم گفت ار کنی از دل کباب من همه تن سوختم و آن بت کافر نساخت
5 تا رخ خوبش نزاد عشق، ستمگر نشد تا سر زلفش ندید فتنه مزور نساخت
6 دید که شد تنگدست بر سر کویش مجیر رخ ننمود از نقاب تا ز رخش زر نساخت