- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عبث دل از غم آن شوخ کافرکیش میپیچد که گردد عقده محکم هر قدر بر خویش میپیچد
2 نپردازد به خود با آنکه از آشفتگی زلفش ندانم این قدر چون بر من درویش میپیچد
3 نباشد گرد بادآسا تمیزی اهل دنیا را به دامن هر گل و خاری که آید پیش میپیچد
4 خوشی هرگز نبیند هرکه بدخواهی است آیینش به خو پیوسته همچون مار ظلماندیش میپیچد
5 به قدر خواهشت دنیا اسیر خویشتن سازد تو گر جویا به دنیا بیش پیچی بیش میپیچد