1 آن دل که تواش دیده بدی، خون شد و رفت و ز دیدهٔ خون گرفته، بیرون شد و رفت
2 روزی، به هوای عشق، سیری میکرد لیلی صفتی بدید و بیرون شد و رفت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گر نبود خنگ مطلی لگام زد بتوان بر قدم خویش گام
2 ور نبود مشربه از زر ناب با دو کف دست، توان خورد آب
1 آن حرف که از دلت غمی بگشاید در صحبت دل شکستگان میباید
2 هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید
1 در خانهٔ کعبه، دل به دست آوردم دل بردم و گبر و بتپرست آوردم
2 زنار ز مار سر زلفش بستم در قبلهٔ اسلام، شکست آوردم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به