دل که میرفت ز خود چون نرود از کمال خجندی غزل 849

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

دل که میرفت ز خود چون نرود باز چنین

1 دل که میرفت ز خود چون نرود باز چنین چشم و ابروی ترا شیوه چنان ناز چنین

2 من بیدل چو زرم با توز اخلاص درون قلب چون نیست مرا این همه مگذار چنین

3 نیر خاکی نبود رسم که دور اندازند خاکیم من ز خودم دور مینداز چنین

4 واعظ آن گوش که پند تو شنیدی همه وقت شد ز فریاد تو کر بر مکش آواز چنین

5 چون شوی قاصد جانها بنه از من بنیاد تا برآید همه کارت بکن آغاز چنین

6 همدمی هاست به آن غمزه دل پرخون را کس نشد همدم و همراز به غماز چنین

7 گفته جای تو بر خاک در ماست کمال آن محل نیست گدا را مکن اعزاز چنین

عکس نوشته
کامنت
comment