دل از کف رفت بدگو را ز کلفت از جویای تبریزی غزل 791

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ

1 دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ خورد فولاد را سازد چو ناخن بند مور زنگ

2 فلک را هست در بالا دوی زینت زمهر و مه بلی شاطر بلند آوازه می گردد ز شور زنگ

3 کدورت مرد را آخر زبون خویش می سازد بپیچد گر بود سرپنجه از فولاد زور رنگ

4 شود از کینه دل در گرد کلفت عاقبت پنهان سیه گردد چو بر آیینه زور آرد وفور زنگ

5 بصد شوخی دلم را برد جویا مصرع گویا سلیمانی کند در عالم آیینه مور زنگ

عکس نوشته
کامنت
comment