- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ خورد فولاد را سازد چو ناخن بند مور زنگ
2 فلک را هست در بالا دوی زینت زمهر و مه بلی شاطر بلند آوازه می گردد ز شور زنگ
3 کدورت مرد را آخر زبون خویش می سازد بپیچد گر بود سرپنجه از فولاد زور رنگ
4 شود از کینه دل در گرد کلفت عاقبت پنهان سیه گردد چو بر آیینه زور آرد وفور زنگ
5 بصد شوخی دلم را برد جویا مصرع گویا سلیمانی کند در عالم آیینه مور زنگ