دل رفت و باز با سر زلفش از جهان ملک خاتون غزل 415

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دل رفت و باز با سر زلفش قرار داد

1 دل رفت و باز با سر زلفش قرار داد جان ستم کشم به سر زلف یار داد

2 دستم نگار کرد به خون دو دیده باز تا اختیار خویش به دست نگار داد

3 بیخ محبّتش که نشاندم به باغ جان پروردمش به خون دل آنگه چه بار داد

4 در فصل نوبهار چمن گل برآورد ما را به جای گل فلک سفله خار داد

5 چرخ و فلک نگشت به کام دلم دمی گویی کسی به خون منش زینهار داد

6 دادم نداد و دست به بیداد برگشاد تا کی زنم ز دست غم دوستدار داد

7 آن دلپذیر از سر مهر و وفای ما رفت و مرا به دست غم روزگار داد

8 بردی دلم به چشم و شکستیش همچو زلف با من وفا و عهد تو زین سان قرار داد

9 رفتم به پای سرو که تا سر نهم به پاش از من ستد روان و به دست چنار داد

10 از بامداد باد صبا رنگ و بوی گل بستد به دست لطف و بدان گلعذار داد

عکس نوشته
کامنت
comment