1 دل که چندی از علایق رسته بود دوش دیدم در کمندی بسته بود
2 مردم دیده که کرد افشای راز دیدمش چون دل بخون بنشسته بود
3 دل که زخمش روی بر بهبود داشت شکر کز تیر نگاهی خسته بود
4 زآه من افلاکیان اندر فغان من گمان کردم که آه آهسته بود
5 حاجیان را کعبه چون میداد دست خار راه بادیه گل دسته بود
6 بر در آن خیمه چون میخم که زلف بر گلوی جان طنابی بسته بود
7 گفتمش مشکن دلم ای ترک مست گفت این دل در ازل بشکسته بود
8 گفتی آشفته چه شد او را بجوی کو بزلفم عهد الفت بسته بود
9 دیدمش در دام ترکی رام دوش صید وحشی کز کمندت رسته بود
10 دیدمش فارغ رقید این و آن زآنکه با حب علی پیوسته بود