1 دل سیر شد از غصهٔ گردون خوردن وز دست ستم سیلی هر دون خوردن
2 تا چند چو نای هر نفس ناله زدن تا کی چو پیاله دمبدم خون خوردن
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بیش از این بد عهد و پیمانی مکن با سبکروحان گران جانی مکن
2 زلف کافر کیش را برهم مزن قصد بنیاد مسلمانی مکن
1 دلی که بستهٔ زنجیر زلف یاری نیست به پیش اهل نظر هیچش اعتباری نیست
2 سری که نیست در او کارگاه سودائی به کارخانهٔ عیشش سری و کاری نیست
1 دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود ملک جان تاراج و رخت صبر یغما کرده بود
2 برق شوقش از دهانم شعله میزد هر زمان و آتش سودای او قصد سویدا کرده بود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **