1 دل سیر شد از غصهٔ گردون خوردن وز دست ستم سیلی هر دون خوردن
2 تا چند چو نای هر نفس ناله زدن تا کی چو پیاله دمبدم خون خوردن
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود ملک جان تاراج و رخت صبر یغما کرده بود
2 برق شوقش از دهانم شعله میزد هر زمان و آتش سودای او قصد سویدا کرده بود
1 زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی دل برد به پیشانی زلف به پریشانی
2 گر زلف بیفشانی صد جانش فرو ریزد صد جانش فرو ریزد گر زلف بیفشانی
1 بی روی یار صبر میسر نمیشود بیصورتش حباب مصور نمیشود
2 با او دمی وصال به صد لابه سالها تقریر میکنیم و مقرر نمیشود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به