1 دل در طلب وصال تو جان میباخت در کافری زلف تو ایمان میباخت
2 چون محو همی گشت ز پیدائی تو در دیده ز تو، عشق تو، پنهان میباخت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بر درد تو دل از آن نهادم کان درد برای جان نهادم
2 از مال جهانم نیم جان بود با درد تو در میان نهادم
1 مگر بهلول چوبی داشت در دست که بر هر گور میزد تا که بشکست
2 بدو گفتند ای مرد پر آشوب چرا این گورها را میزنی چوب
1 ز خود بگذر که مائی عین مائی که از دیدار خود ما مینمائی
2 زخود بگذر جهان جان نظر کن از این گفتار کل خود را خبر کن
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به