-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل در اندیشهٔ آن زلف گرهگیر افتاد عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد
2 خواجه هی منع من از بادهپرستی تا کی چه کند بنده که در پنجهٔ تقدیر افتاد
3 دامنش را ز پی شکوه گرفتم روزی که زبان از سخن و نطق ز تقریر افتاد
4 گفتم از مسالهٔ عشق نویسم شرحی هم ز کف نامه و هم خامه ز تحریر افتاد
5 دلبر آمد پی تعمیر دل ویرانم لیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتاد
6 نامی از جلوهٔ خورشید جهانآرا نیست گوییا پرده از آن حسن جهانگیر افتاد
7 پری از شرم تو از چشم بشر پنهان شد قمر از رشک تو از بام فلک زیر افتاد
8 دل ز گیسوی تو بگسست و به ابرو پیوست کار زنجیری عشق تو به شمشیر افتاد
9 بس که بر نالهٔ دل گوش ندادی آخر هم دل از ناله و هم ناله ز تاثیر افتاد
10 گفت زودت کشم آن شوخ فروغی و نکشت تا چه کردم که چنین کار به تاخیر افتاد