1 دل در طلبش بجان گرفتار آمد جان نیز چو شمع عاشق زار آمد
2 کس ره نبرد بدو که آن ماه دو کون آن لحظه نهان شد که پدیدار آمد
1 شمع رویت ختم زیبایی بس است عالمی پروانه سودایی بس است
2 چشم بر روی تو دارم از جهان گر سوی من چشم بگشایی بس است
1 بار دگر شور آورید این پیر درد آشام ما صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما
2 چون راست کاندر کار شد وز کعبه در خمار شد در کفر خود دین دار شد بیزار شد ز اسلام ما
1 تا عشق تودر میان جان است جان بر همه چیز کامران است
2 یارب چه کسی که در دو عالم کس قیمت عشق تو ندانست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند