1 دل گرچه نه پیداست نهانش نه تویی گیرم که دل من است جانش نه تویی
2 آتش چه زنی در وی، پرخون چه کنی کآخر شب و روز در میانش نه تویی؟
1 گر من به مثل چو خضر جاوید زیَم در حسرت آن روی چو خورشید زیَم
2 گر وعدهٔ وصل تو نباشد پس من پیش تو بمیرم به چه اومید زیَم
1 در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین کاین نور حقیقت است و انوار یقین
2 حق نیز جمال خویش در ما بیند این فاش مکن که خونت ریزد به زمین
1 بوی دم جان از دم نی می شنوم از صحبت بی نکتهٔ وی می شنوم
2 آن نکته که قوت جان بی جانان است بی زحمت حرف از دم نی می شنوم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به